عارف بالله میرزا اسماعیل دولابی:
*قدیم پلو کم خورده میشد. پسر جوانی همیشه در خیال خود شب عروسی کردنش را ترسیم میکرد و با خود میگفت آن شب پلوی مفصّلی خواهم خورد. شب عروسی، پدرش مهمانها را بر سر سفره دعوت کرد و به پسرش گفت: تو سر سفره نرو. پسر بیخبر از آن که غذای مفصّلی برای او در حجله قرار دادهاند تا با عروس خانم بخورند، از این که پدرش مانع شد همراه مهمانها غذا بخورد و شکمی از عزا دربیاورد به شدّت دلخور شد. آخر شب که مهمانها رفتند پدرش به او گفت: خوب حالا برو به حجله. پسر که خلقش از دست پدرش به شدّت تنگ بود با دلخوری گفت: ارواح باباش. هر کس پلو را خورده برود به حجله. نکند ما هم خلقمان از دست خدا و موالیانمان تنگ باشد و وقتی راه وصال و لقاء باز میشود و ما را فرا میخوانند مثل آن داماد باشیم. وقتی که با خدا خلوت میکنیم و بر سجّادهی عبادت مینشینیم و یا وقتی که موت میآید و به حجلهگاه مؤمنین میرویم نکند خلقمان از خدا تنگ باشد.
مصباح الهدی- مهدی طیّب جلد: 1 صفحه: 77
- ۱ نظر
- ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۳۲