چگونه زیستن!

رازهای برای خوب زیستن«مشاوره»

چگونه زیستن!

رازهای برای خوب زیستن«مشاوره»

۱۳ مطلب با موضوع «حکایات زیبا» ثبت شده است

جناب آخوند ملا حسینقلی (همدانی) بعد از بیست و دو سال سیر و سلوک نتیجه گرفت و به مقصود رسید. خود آن جناب گفت: در عدم وصول به مراد سخت گرفته بودم تا اینکه روزی در نجف در جایی نشسته بودم، کبوتری را دیدم که بر زمین نشست و پاره نان بسیار خشکیده‌ای را به منقار گرفت، هر چه نوک می‌زد خُرد نمی‌شد، پرواز کرد و رفت و نان را رها کرد، پس از چندی دوباره به سراغ آن تکه نان آمد، باز چند بار آن را نوک زد و خرد نشد، باز برگشت و بعد از مدتی بالاخره آن تکه نان را با منقارش خرد کرد و خورد. از این عمل کبوتر فهمیدم که اراده و همت برای [تکان دادن و پیشرفت] انسان لازم است.

  • عوف عقیلی

مرحوم آیت اللّه بروجردی رحمه الله زمانی که در بروجرد بود نذر کرد که اگر خشم خود را کنترل نکند، و با مردم تندی نماید، یک سال پشت سر هم روزه بگیرد. روزی هنگام مباحثه علمی با یکی از شاگردان خود، که مطالب درسی را به خوبی نمی‌فهمید، طاقت نیاورد و به او تندی کرد، و چون نذر کرده بود، یک سال پشت سر هم روزه گرفت تا به نذرش عمل نماید. 

اگر در زندگی شخصی چنین نذری وجود داشت چه اتفاقی می افتاد؟

  • عوف عقیلی

شخصی همسر بسیار بد اخلاقی داشت، ولی در برابر اخلاق بد او صبر و تحمل می‌کرد. دوستانش به او گفتند: چرا او را طلاق نمی‌دهی تا نجات پیدا کنی؟ گفت: می‌ترسم او را طلاق دهم، مردی او را بگیرد که نتواند بر اخلاق بدش صبر کند و باعث اذیت این زن شود.

  • عوف عقیلی

زنی به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت: مرا به ازدواج کسی درآور. پیامبر(ص) به حاضران فرمود: چه کسی حاضر است با این زن ازدواج کند؟ مردی برخاست و گفت: من حاضرم. پیامبر(ص) به او فرمود: چه مقدار مهریّه می دهی؟ او گفت: چیزی ندارم. پیامبر(ص) فرمود: آیا چیزی از قرآن را می دانی؟ او گفت: آری. پیامبر(ص) فرمود: «این زن را به ازدواج تو درآوردم، در برابر آنچه که قرآن می دانی، که به او بیاموزی و همین مهریّه او باشد.»    

 داستان دوستان- محمدی اشتهاردی      جلد: 4 صفحه: 279

  • عوف عقیلی

نـــوح بن مریم که قاضی مــــرو بود وقتی که مـی خواست دخترش را شـــوهر بدهد، با یکی از همسایگانش که زرتشتی مذهب بود مشورت کرد که دخـــــــتر به چه کسی بدهد و با که وصلت کند؟ او در جواب گفت: بسیار جای تعجّب است، این که مردم پیرو نظر تو هستند و تو از مــــن نظر می خواهی قاضی اصرار کـــــرد که باید نظرات را بگویی: زرتشتی گفت: نظر شخص اول ایران که کسری باشد در مقام ازدواج دختر، به مال و ثروت داماد است و نظر شخص اول کـــشور روم که قیصر باشد، در این مقام به زیبائی و جمال اوست و نظر شخص اول اسلام ( بلکه بشریّت) که پیغمبر (ص) باشـــد معطوف به دین داماد است. حال، تو به خودت نگاه کن و ببین از چه کسی تبعیّت می کنی، از همـــان پیروی کن. پس مدارج دین داماد، حتّی عروس نماینده شخصیّت اوست؛ یعنی شخصیّت هر شخصی با معیارهای الهی سنجیده می شود    


 آئینه ازدواج و روابط همسران- صدری      صفحه: 113

  • عوف عقیلی

داستان ملا محمد صالح مازندرانی: او که از خانواده ی تهی دستی بود، از مازندران به اصفهان سفر کرد و تحصیلات خود را در این شهر آغاز کرد. بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی، به درس علّامه محمّد تقی مجلسی( متوفی 1070 قمری) راه یافت. در مجلسِ درسِ علّامه محمّد تقی مجلسی چنان ترقّی کرد، که همتای علمای بزرگ شد و در اندک زمانی بر اغلب آن ها فایق آمد. محمّد تقی مجلسی نیز نسبت به او علاقه ی بسیاری پیدا کرد و در مسایل علمی به نظرات او تکیه می کرد. مدّتی گذشت؛ تا این که علّامه ی مجلسی دریافت که محمّد صالح تمایل به ازدواج دارد. خود، این موضوع را با او در میان گذاشت و از او اجازه خواست تا همسری برایش انتخاب کند. عرق شرم، بر پیشانی محمّد صالح نشست. با خجالت به استاد جواب مثبت داد. استاد به خانه رفت و دختر فاضله اش، آمنه بیگم، را که در آن زمان در حد کمالِ علمی بود را به نزد خود فراخواند. به او گفت:« همسری برایت در نظر گرفته ام که در نهایت فقر ولی در منتهای فضل و کمال و شایستگی است. البته این امر به رضایت تو بستگی دارد». آن بانوی صالحه پاسخ داد:« فقر بر مردان عیب نیست». و بدین گونه رضایت خود را اعلام کرد. سرانجام مراسمِ ازدواج برگزار شد. 

  گلشن مهر- رسول قلیچ صفحه: 43 تا 44

  • عوف عقیلی

دوشیزه ای به نزد پیامبر آمد و از پدرش شکایت کرد که مرا به عقد پسر عمویم درآورده و من بدان راضی نیستم. پیامبر فرمود: حال کـــه چنین شده بدان راضی باش. دخـــتر گفت به او رغبت ندارم و نمی خواهم همسر او باشم. پیغمبر فرمـــود در چنین صــــــورتی میتوانی شوهر دیگری اختیار کنی. دختر وقتی چنین سخنی را شنید گفت: اتفاقاً دوست دارم با پسر عمویم زندگی کــــنم. ولی با این سؤال خواستم معلوم دیگران کنـــم که پدران حق ندارند دخــــتران خود را بهر کس که خود مایل بودند داده و پیمان زناشوئی را یکطرفه امضاء نمایند.   

تشکیل خانواده در اسلام- علی قائمی      صفحه: 123




  • عوف عقیلی

آقای اعتمادیان واعظ تهرانی در حضور آقای مروی گفت در مجلسی خدمت آقای سید عبدالکریم کشمیری بودیم من مدح امیرالمومنین(علیه السلام) را خواندم آقای سیدعبدالکریم کشمیری خیلی خوشحال شد و سرحال آمد چون مادرم برای خواستگاری این طرف و آنطرف می رفت روزی به من گفت فلانجا رفتم . گفتم من از آن محل بدم می آید . گفتم خوب است امروز پیش آقای کشمیری در این مورد استخاره کنم و قصدم این بود که بلکه بد بیاید و پاسخ مادرم را همان استخاره قرار دهم . به آقای کشمیری عرض کردم یک استخاره برای من بفرمائید . ایشان حدود 10 دقیقه یا بیشتر به استخاره مشغول شد با قرآن استخاره می فرمود و پس از آن به من فرمود این استخاره برای نکاح است.گفتم بلی . فرمود طرف علویه و تاج سر شماست و اسم او چنین است و خصوصیات جسمی او را بیان کرد و فرمود برو ازدواج کن من نمی دانستم او علویه است و اسم او را هم نمی دانستم من پیش مادرم رفتم و عرض کردم این طرف علویه است. گفت: نمی دانم . از خواهرم سؤال کردم. گفت:نمی دانم. از اسم او پرسیدم مادرم گفت: نمی دانم . خواهرم اسم اورا گفت.دیدم همانی است که آقای سید عبدالکریم کشمیری گفته است به مادرم گفتم. بروید تمامش کنید. گفتند شما که نمی خواستی و او را ندیدی گفتم نه بروید تمام کنید. بعداً دیدم خصوصیات جسمی او همانی است که آقای کشمیری فرمود .

روزنه هایی ازعالم غیب-آیت الله سید محسن     


  • عوف عقیلی

در این مواقع مادرم می گفت: تقصیری نداری! بچه ای که به زور از خدا بگیری، بهتر از این نمی شود».

  • عوف عقیلی

« حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج آقا هاشمی نژاد» فرمودند: یک پیرمرد مسنّی « ماه مبارک رمضان» « مسجد لاله زار» می آمد خیلی آدم موفقی بود همیشه قبل از اذان توی مسجد بود. به او گفتم حاج آقا شما خیلی موفّق هستید من هر روز که مسجد می آیم می بینم شما زودتر از ما آمده اید جا بگیرید. گفت: نه آقا من هر چه دارم از نماز اول وقت دارم. بعد گفت: من در نوجوانی به مشهد رفتم. مرحوم « حاج شیخ حسن علی» باغچه ای در نخودک داشت به آنجا رفتم و ایشان را پیدا کردم و به ایشان گفتم: من سه حاجت مهم دارم دلم می خواهد هر سه تا را خدا توی جوانی به من بدهد. یک چیزی یادم بدهید.
فرمودند: چی می خواهی؟ گفتم: یکی دلم می خواهد در جوانی به حج مشرّف شوم. چون حج در جوانی یک لذّت دیگری دارد.
 فرمودند: نماز اوّل وقت به جماعت بخوان. گفتم: دوّمین حاجتم این است که دلم می خواهد یک همسر خوب خدا به من عنایت کند. فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان. سوم اینکه خدا یک کسب آبرومندی به من عنایت فرماید.
فرمودند: نماز اول وقت به جماعت بخوان.
 این عملی را که ایشان فرمودند من شروع کردم و توی فاصله ی سه سال هم به حج مشرّف شدم هم زن مؤمنه و صالحه خدا به من داد و هم کسب با آبرو به من عنایت کرد.

 داستانهایی از مردان خدا-میرخلف زاده      صفحه: 53-52

  • عوف عقیلی